هوش هیجانی-من دخترمو اینطوری بزرگ می کنم…
دخترکم سه یا چهار سالش بود،تازه عقلرس شده بود؛
آنقدری که بفهمد گلودرد و بیمارستان و روپوش سفید و دکتر و پرستار، آخرش به آمپول ختم میشود.
گفتم :
«عزیزکم! آمپول درد داره. گریه هم داره. باید هم بهت بزنن. اگه دلت خواست میتونی گریه کنی.»
اینا را در حالی میگفتم و اشک تازهراهافتادهی چشمش را پاک میکردم که پسرکی هفت هشت ساله داشت توی اتاق تزریقات نعره میکشید و بالاتر از صدای او صدای پدر و مادرش به گوش میرسید که به اصرار میگفتند:
آمپول که درد ندارد پسرم، تو بزرگ شدی، مردهای بزرگ که گریه نمیکنند و الی آخر.
رفتیم و دخترکم آمپولش را زد و گریهاش را کرد و به در بیمارستان نرسیده گریهاش تمام شد.
موقع رفتن سرش را با یک نگاه عاقل اندر سفیهی برگردانده بود سمت پسرک،که بغل مادرش ولو شده بود روی صندلیهای انتظار.
از آن روز به بعد، نزدیک به سیزده سال است که زور میزنم دخترم هیچی را هم یاد نگرفت،
همین یک چیز را یاد بگیرد.
که جایی که باید گریه کند، گریه کند.
نریزد توی خودش چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگها گریه نمیکنند.
(عجب دروغ بزرگی!)
که یاد بگیرد جایی که باید فریاد بزند، فریاد بزند.
که وقتی که باید عصبانی باشد، عصبانی باشد واقعأ
نه تندیس صبر و حلم و شکیبایی که خون خونش را بخورد،ولی به همه لبخند احمقانهی «نایس» و«کول» تحویل بدهد و در عوضش مدال بهدردنخورِ
«فلانی؟ وای، هیچوقت ندیدم عصبانی باشه، همیشه ریلکس و آرومه، دلش مثل دریاس» را تحویل بگیرد.
یاد بگیرد وقتی نمیخواهد کسی بماند، حالی طرف کند که نباید بماند؛
و وقتی نمیخواهد کسی برود،
داد بزند
«آهای! نمیخواهم بروی. اصلأ غلط میکنی که داری میروی!»
من دخترمو اینطوری بزرگ می کنم…
دارم زور میزنم دخترم را جوری بزرگ کنم که ما را بزرگ نکردند. جوری که چشمش به فضیلتهای ناچیز نباشد.
جوری که یادش نرود آدم است،
و آدم،
همانی است که هم گریه میکند،
هم داد میزند،
هم خشمگین میشود، و
هم تا آخر عمرش مدیون خودش است،
اگر همانجا،
همانوقت،
به همانکس،
همان حرفی را که باید بزند،
نزند.
این داستان به زبانی ساده و شیرین هوش هیجانی را مطرح کرده و این موضوع مهم را به ما گوشزد کرده است که ما باید از کودکی به فرزندانمان یاد بدهیم چطور با احساساتشان برخورد کنند و این یعنی هوش هیجانی.
منبع: دنیای روانشناسی
اين مطلب عالي بود و ممنون بابت زحماتتون
واقعا عالی بود!!
من فرزند اول خانواده هستم و همیشه بهم این حرفا رو زدن که تو بزرگتری و نباید اینکارو کنی این رفتار بچهگانه است و …
شخصیتی که از خودم جلوی بقیه ساختم خیلی با خود واقعیم فرق میکنه احساس میکنم ادم دورویی هستم و از خودم بدم میاد
چیزی که بقیه فک مینن درموردم اینه که یه دختر قوی و بیاحساسم و باعث میشه رفتاری داشته باشن که به خیال خودشون هیچوقت ناراحت نمیشم اما برعکس خیلی زودرنجم و اینو پشت نقاب خونسردی و ارامش ساختگی قایم میکنم!
از خودم خسته شدم :'(
سلام سرکار خانم
این شرایط واقعا سخته و من بهتون حق میدم که اذیت شده باشین. ولی این مطلب رو هم خدمتتون بگم که شاید دلیل اینکه در اون دوران به شما سخت گذشته باشه پدر و مادرتون باشن ولی اگه الان فکری به حال خودتون نکنید خودتون مقصرید. چون انسان موجودی خارق العاده اس که میتونه با امید و انگیزه یک سری مسائل رو اصلاح کنه. بهتون پیشنهاد میدم مطلب هوش هیجانی رو بخونین. هم چنین کلیپ هوش هیجانی رو ببینید و خوندن مطلب شفای کودک درون هم برای رهاسازی احساساتتون خیلی به شما کمک می کنه.
شاد و سلامت باشید
بله درسته
ممنون از راهنمایی و سایت خوبتون
موفق باشید
سلام.تشکر از شما بابت مطالب آموزندتون.دخترم ۵ سالشه.نسبت به لباس،اسباب بازی،کفش و……بچه های دیگر خیلی حسادت میکند و همیشه هر چی آنها دارند از من طلب میکند در حالیکه خودش خیلی امکانت داره.
۱ـآیا این مسئله طبیعیه؟من از این کارش خوشم نمیاد چه کنم
۲ـ دخترم حرفها و اتفاقات داخل خانه را برای دیگران بازگو میکنه در حالیکه بارها بهش گفتم این کارت بده و من این کارتو دوست ندارم حتی دعواش کردم ولی فایده نداره چه کنم اصلاح بشه
ممنون از راهنماییتون
سلام مادر گرامی
در رابطه با سوال اولی که مطرح کردین خواندن مطلب حسادت در کودکان بهتون کمک زیادی می کنه.
و در رابطه با سوال دوم انشالله به زودی مطلبی در این باره در سایت قرار خواهم داد.
شادی را براتون آرزومندم.
با سلام
ممنون از مطالب خوب و مفید و کاربردیتون.
مطلب هوش هیجانی بسیار عالی بود