داستان روانشناسی تربیت انسان
این نوشته، یک داستان روانشناسی تربیت انسان است.
پس از جنگ جهاني دوم تعداد بسيار كمي از زندانيان زندان آشويتس در لهستان موفق شدند كه از آن قتلگاه آدم سوزي جان سالم بدر ببرند و زنده بمانند.
يكي از آنها دكتر ويكتور فرانكل بود. ويكتور فرانكل پس از اتمام جنگ و آزادي از آن زندان مخوف و با توجه به خودكشي هاي و فجايع زيادي كه با چشم خودش ديده بود از نظر روانشناسي بسيار متبحر شده بود و چند وقتي هم در نظام آموزشي در آلمان به عنوان مدير مدرسه اي فعاليت كرد.
او در آغاز هر سال تحصیلی برای معلمان مدرسه این نامه را می فرستاد :
کسی هستم که از یک اردوگاه اسیران جان سالم به در برده است. با چشمانم چیز هایی دیده ام که چشم هیچ انسانی نباید می دیده است.
اتاق های گازی را ديدم كه توسط بهترين و ماهرترين مهندسين ساختمان، ساخته شده بودند.
بهـترين و متخصص ترين پزشكاني را ديدم كه كودكان را به شكل ماهرانه اي مسموم مي كردند.
نوزادانی که توسط آمپول های پرستار هایی مـُردند که بهـترين پرستاران بودند،
انسان هایی که توسط فارغ التحصیلان دبیرستان ها و دانشگاه ها سوزانده شدند.
به آموزش به این دلیل مَشکوکم.
✅ چیزی که از شما می خواهم این است که:
برای انسان شدن دانش آموزان تلاش کنید و تلاش شما موجب تربیت جانورانِ دانشمند و بیماران روانیِ ماهر نشود.
خواندن، نوشتن، ریاضیات و… زمانی اهمیت پیدا میکند که به انسان شدن کودکان کمک کنيد و اين كليد انسان بودن اين كودكان در آينده مي باشد. .
✳️ پزشك شدن ، مهندس شدن ، متخصص شدن ، كار سختي نيست و ميشود با چند سال درس خواندن به آن رسید رسيد و چه بسا امروز ما در جامعه هم پزشكان و هم مهندسين زيادي داريم.
اما بزرگترين ثروت ما انسانيت و اخلاق ماست كه با هـيچ مدركي قابل مقايسه نيست. براي بدست آوردن آن تلاش كنيم كه پس از مرگ هم جاودانه خواهد بود.
منبع: دنیای روانشناسی
دیدگاهتان را بنویسید